آل حسنویه
آلِ حَسْنَوَیْهْ، یا حَسْنویه، خاندانی شیعهمذهب از کردان بَرْزَکانی ایران که حدود نیمۀ دوم سدۀ 4ق / 10م بر قسمتهایی از جبال و کردستان و لرستان و خوزستان فرمان راندند.
سابقۀ تاریخی
دورۀ پریشانی خلافت عباسی در ایران زمین (سدۀ 3- 5 ق / 9- 11م) مجالی برای پیدایش امارتهای ایرانی پیش آورد. ازجملۀ آنها، دیلمیان و کردان و لران در شمال و غرب ایرانزمین بودند، مورخان قدیم همچون مسعودی (ص 78) تیرههای کردان ایران ازجمله برزکانی، شاذنجان (شادگانی) و جورقان (گورانی) را یاد کردهاند. از تیرۀ کردان برزکانی (یا بَرزینی) هم به سان تیرۀ مروانی (نیاکان ایوبیان) امیرانی پدید آمدند که در سدۀ 7ق / 10م نیرویی یافتند. حسنویه فرزند حسین برزکانی رئیس آن تیره، بخشی مهم از کردستان ایران، شامل دینوَر، نهاوند، شاپور خواست، یزدگرد و اسدآباد همدان را بهتدریج تصرف کرد (ح 348ق / 959م) و قلعۀ سَرْماج را نزدیک بیستون بر فراز کوهی بنا کرد و تختگاه خود ساخت. نفوذ و اقتدار این خاندان تا حدود خوزستان و آذربایجان رسید و حکمرانی آنان بیش از 60 سال پایید.
فرمانروایان
از خاندان حسنویه 3 تن به حکومت رسیدند:
1. امیر حَسْنَوَیْهِ بن حسین کردی برزکانی (348- 369ق / 959- 979م)، سر دودمان این خاندان که رسماَ 20 سال بر کردستان فرمان راند. پیشتر، داییهای او وَنْداد و غانِم، پسران احمد عیشانی (یا عیسانی، تیرهای دیگر از کردان) در نواحی مذکور نزدیک به 50 سال نفوذ و چیرگی داشتند تا آنکه هر دو در سالهای 349- 350ق / 960- 961م درگذشتند و حسنویه بر همۀ املاک و اقطاعات ایشان تملک یافت و کار وی بالا گرفت و فرمان او بر شهرهای مهم کردستان و جبال تا حدود خوزستان نافذ گردید. رکنالدولۀ دیلمی (328- 367ق / 940- 978م) بهسبب آنکه وی دیلمیان را در پیکار با سامانیان یاری میکرد، نسبت به اعمالش چشمپوشی داشت، اما هنگامی که حسنویه با سَهْلان بن مُسافِر کارگزار آل بویه بر سر تصرف جبال اختلاف پیدا کرد و او را گرفتار ساخت، رکنالدوله ناگزیر وزیر خود ابوالفضل بن عمید را با سپاه بدان سوی فرستاد. اما آن وزیر در همدان مرد (359ق / 970م) و پسرش ابوالفتح بن عمید در برابر 000’50 دینار و تعداد بسیاری چهارپا و هدایای دیگر که بهای مجموع آنها به 000’100 دینار میرسید، با حسنویه صلح کرد و کار جمعآوری مالیات را به وی وا گذاشت و مآلاً نوعی استقلال مالی به او داد (360ق / 971م) (ابوعلی مسکویه، 2 / 274). عضدالدوله پسر رکنالدوله (338- 372ق / 949- 982م) در برخورد با کردان سختگیر بود. وی پس از چیرگی بر پسر عم خود عزالدوله بختیار، و نیز پس از پیروزی بر حمدانیان و کردستان عراق (368ق / 979م)، به تسخیر جبال ایران عزم کرد. حسنویه طبیعتاً میبایست از دیلمیان جبال و از آن جمله بختیار جانبداری کند، اما با زیرکی خاصی از دخالت مستقیم خودداری ورزید، در همان زمان، حسنویه در یکشنبه 3 ربیعالاول 369ق / 28 سپتامبر 979م در قلعۀ سرماج درگذشت. وی امیری شکوهمند و نیکخوی و سیاستمدار بود و همراهان خود را از دستبرد به اموال مردم باز میداشت. او آثاری از خود بر جای نهاد که از آن جمله مسجد جامع دینور بود. او را 7 فرزند بود: ابوالعلاء، عبدالرزاق، ابوالنجم بدر، عاصم، ابوعدنان، بختیار و عبدالملک. از ایشان برخی به عضدالدوله روی آوردند و برخی به برادرش فخرالدولۀ دیلمی (373- 387ق / 983- 997م) حکمران جبال، روی نهادند، اما از آن میان تنها ابوالنجم پدر فرجامی نیک یافت.
2. بَدْر بن حسنویه، ملقب به ناصرالدین (369- 405ق / 979- 1014م). هنگامی که عضدالدوله از بغداد به سوی همدان آمد (محرم 370ق / ژوئیۀ 980م) 4 تن از فرزندان حسنویه یعنی عبدالرزاق، ابوالعلاء، ابوعدنان و بختیار را بازداشت کرد و 3 تن دیگر یعنی ابوالنجم بدر، عاصم و عبدالملک را بنواخت و بدر حسنویه را سرکردگی کردان داد. لیکن هنگامی که وی به ساماندهی امور جبال و کارگزاری آنجا و واگذاری آن ایالت به برادر خود امیر مؤیدالدولۀ دیلمی (366- 373ق / 977- 983م) اشتغال داشت، عاصم آغاز سرکشی کرد. عضدالدوله لشکری فرستاد که او را گرفتار کردند و هنگام بازگشت خود به بغداد (ربیعالثانی 370ق / اکتبر 980م) همۀ پسران حسنویه را بجز پدر بهگونهای خشونتبار کشت و همۀ قلاع و ذخایر ایشان را گرفت. تنها بدر را که مردی خردمند و دوراندیش بود، بر سر کار خویش بازگذارد و امارت او را بر کردستان به رسمیت شناخت و او را بنواخت، برای آنکه در کشمکشهای میان مؤیدالدوله و فخرالدوله جانب اولی را بگیرد. چون عضدالدوله و مؤیدالدوله درگذشتند (383٠372ق / 982- 993م)، فخرالدوله پادشاهی یافت و دوستی و همدستی وی با بدر که یگانه وارث پدری بود، تا به آخر پایید. بدر با کاردانی تمام فرمانروایی خود را در میان نیروهای متخالف دیلمی عراق و ایران مستقر ساخت، چندان که از همه سوی خواهان اتحاد با او میبودند، یا به دربار وی پناه میبردند. در 376ق / 986م شرفالدوله پسر عضدالدوله که عراق را تسخیر کرده بود، قَراتَکینِ جَهْشَیاری را برای سرکوبی بدر حسنویه اعزام کرد. در آن پیکار، جهشیاری شکستی فاحش یافت و گریخت و بدر بر سراسر جبال ایران چیره گشت. آنگاه با درگذشت شرفالدوله (379ق / 989م) و آغاز امارت برادر کوچکش بهاءالدوله پسر عضدالدوله (379- 403ق / 989- 1012م) فخرالدوله به تحریک وزیر خود صاحب بن عباد (د 385ق / 995م) با خیال تسخیر عراق، روی به خوزستان نهاد و در این سفر بدر حسنویه همراه او بود. گرچه این لشکرکشی کامیابی نداشت، اما موجب برخی پیوندهای خانوادگی میان آل بویه و خاندان حسنویه شد. در 387ق / 997م فخرالدولۀ دیلمی درگذشت و کشور او میان دو فرزند خردسالش مجدالدوله (387- 420ق / 997- 1029م)، (ری و پیرامون آن) و شمسالدوله (387- 412ق / 997- 1021م)، (همدان تا کرمانشاه) تقسیم شد. مادر ایشان سیده شیرین اُمالملوک (د 419ق / 1028م) دختر سپهبد شَرْوین بن مرزبان طبرستانی نیابت پادشاهی آنان را یافت.
کار بدر در این سالها بیش از پیش بالا گرفت. بهاءالدوله در تسخیر خوزستان و فارس از وی یاری خواست (388ق / 998م) و هم در این سال از سوی خلیفه برای وی درفش امارت بسته شد و لقب «ناصرالدین والدوله» بدو اعطا گردید. امیران و وزیران گریخته از دربارها به نزد او پناه میبردند و یاری میجستند. در عین حال عقل معاش بدر حسنویه کم از سیاستدانی او نبود. او تجارت فرآوردههای حوزۀ حکمرانی خود را با تأسیس فروشگاهی در همدان به امارت و اقطاعداری خود افزود. عاقبت، اتحاد بدر با بهاءالدوله به سبب یاری سران سرکش و مخالفان او در پیکارهای 396- 397ق / 1006- 1007م به هم خورد. یک بار نیز گروهی از امیران جبال و فارس به تحریک بدر و رهبری ابوجعفر حجاج، شهر بغداد را در حصار گرفتند، تا آنکه ابوعلی عمیدالجیوش سردار بهاءالدوله پس از فیصلۀ کار خوزستان روی به ایشان آورد و شکستشان داد، اما بدر حسنویه با اعزام دستههای کردان، همۀ نواحی شرقی دجله را از دست رافع بن مقن گرفت و غارت کرد. پس عمیدالجیوش با سپاهی به مقابلۀ وی آمد و سرانجام بدر با پرداخت مالی با امیر مصالحه کرد. از این سوی، چون کار مجدالدوله با مادرش سیده خاتون در امر پادشاهی به منازعت کشید، سیده از بدر یاری خواست (397ق / 1007م). بدر، ابوعیسی شادی بن محمد حکمران اسدآباد همدان را همراه با سپاهیانی به ری فرستاد که بر اثر این لشکرکشی شمسالدوله را به پادشاهی برداشتند و مجدالدوله زندانی شد. لیکن پس از یک سال، سیده از فرزندش شمسالدوله روی برتافت و باز مجدالدوله را به پادشاهی برداشت. شمسالدوله از بدر مدد خواست. بدر که با فرزند خود هلال درگیر شده بود، نتوانست به نحو مؤثری او را یاری دهد. قلمرو بدر حسنویه در اوج قدرت او، شاپورخواست، دینور، نهاوند، اسدآباد، بروجرد، چندین شهر و قریه در استان اهواز، و گاهی هم قَرْمیسین و حُلْوان و شَهْرِزور را شامل میشد.
3. هلال بن بدر ابوالبدر ملقب به قطب المعالی (400- 405ق / 1010- 1014م). چنین مینماید که بدر حسنویه به فرزند خود هلال که مادرش از تیرۀ شادیگان بود و به دور از او به بار آمد، علاقهای نداشت و تنها فرزند دیگرش «ابوعیسی» را دوست میداشت که هیچ خبری از او دانسته نیست. کشمکش آن دو وقتی بالا گرفت که هلال برخلاف امر پدر به شهرزور تاخت و آنجا را از همدست پدر خود ابن قاضی گرفت و او و خانوادهاش را کشت. بدر به پیکار با وی برخاست. آن دو در دروازۀ دینور روبهرو شدند که بر اثر خیانت کردان، بدر گرفتار پسر گردید و به خواست خود در قلعۀ درازینه اقامت گزید (400ق / 1010م). بدر از آنجا به تحریک امیران اطراف (شمسالدوله، ابوعیسێ شادی، ابوبکر رافع، ابوالفتح عناز) بر ضد هلال برخاست و حتی از بهاءالدوله یاری خواست و نیز کردان گورانی را بر ضد برزکانیها برانگیخت. از سوی بغداد فخرالملک ابوغالبِ وزیر و از سوی شمسالدولۀ همدانی، ابوبکر رافع به یاری بدر شتافتند. نخست، هلال سپاهیان جبال و دیلمیان را در نهاوند شکست داد و کشتاری سخت به راه انداخت که طی آن 90 امیر (و ازجمله ابوعیسێ شادی اسدآبادی) کشته شدند، اما وی در مقابله با لشکریان عراق شکست خورد و خود اسیر گردید و در بغداد به زندان افتاد.
بدر حسنویه از نو به امارت خویش بازگشت، اما دیگر اقتدار و اعتبار و بسیاری از اموال و اعمال وی از دست رفته بود و انحطاط خاندانش فرا رسیده بود. شهرزور در تصرف سپاهیان بهاءالدوله قرار داشت، که ناگاه طاهر بن هلال نوادۀ بدر حسنویه بر نیای خود شورید و آن شهر را باز گرفت (404ق / 1013م). بدر نیز پس از سرکوب برزکانیان همراه با گورانیان روانۀ تسخیر ناحیت حسین بن مسعود کردی شد، اما طی محاصرۀ طولانی قلعۀ کوشخد در کنار سپیدرود، بر اثر شورش امیران گورانی، در رمضان یا شوال 405ق / فوریه یا مارس 1014م به دست ایشان کشته شد. پیکرش را به نجف روانه کردند و در آنجا به خاک سپردند.
پس از آن، طاهر بن هلال به طلب امارت موروث برخاست، اما شمسالدوله او را اسیر کرد و بر برخی از شهرهای خاندان حسنویه چیره گشت. سلطانالدولة بن بهاءالدوله که از این امر ناخرسند شده بود، هلال بن بدر را آزاد کرد و با لقب «قطب المعالی» در رأس سپاهی از عراق به سوی جبال روانه کرد. جنگ آن دو گروه در نزدیکی همدان به اسارت هلال انجامید که پس از اندکی به کین خونهای ریخته، کشته شد (405ق / 1014م). آنگاه بیشتر سرزمین خاندان حسنویه بهرۀ شمسالدولۀ همدانی گردید و او قلاع و اموال ایشان را گرفت، اما وی در همین سال، طاهر بن هلال را رها کرد و برخی از تیرههای کرد بر او گرد آمدند و او به جنگ با ابوالشوک، پسر ابوالفتح بن عناز حاکم کرمانشاه و حلوان شتافت، و سرانجام به دست آنان کشته شد (406ق / 1015م). از وی فرزندی به نام بدر بن طاهر به جای ماند که در 438ق / 1046م از سوی سلجوقیان به حکومت کرمانشاه و دینور رسید و گویا در 439ق / 1047م در قلعۀ سرماج درگذشت.
آل حسنویه کمابیش، 60 سال بر بخشهایی مهم از کردستان، لرستان و جبال عملاً فرمانروایی داشتند. با برافتادن آن امارت، تبارشان از میان نرفت زیرا تا دو سه دهه بازماندگان آن خاندان دستکم در ناحیتی محدود که مرکز آن همان قلعۀ سرماج بود فرمان راندند، اما قلمرو ایشان چند پاره شد: ناحیت غربی آن را عنازیان متصرف شدند که در واقع جانشینان بلافصل ایشان بودند. ناحیت شرقی را آل بویه تصرف کردند که پس از ایشان همراه با ناحیۀ جنوبی یک چند بهرۀ کاکویان گردید، تا آنکه در نیمۀ سدۀ 5 ق / 11م همۀ آنها جزو قلمرو حکومت طغرل بک سلجوقی شد.
مآخذ
ابن اثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، 1385ق / 1965م، 8 / 605- 606، 671- 673، 705- 706، 708، 9 / 6، 31، 52- 53، 64، 141، 144، 151، 178، 192، 197، 203- 204، 213، 216، 245- 248، 250، 261؛ ابن خلدون، عبدالرحمنٰ، العبر، دمشق / بیروت، 1956م، 4 / 445، 454، 512 به بعد؛ ابن فوطی، عبدالرزاق بن احمد، تلخیص مجمعالآداب، به کوشش مصطفێ جواد، دمشق، وزارة الثقافة، 1962- 1967م، 4 / 729- 730؛ ابودلف خزرجی، الرسالة الثانیة، عکسی، آستانقدس رضوی، پیوستالبلدان، نوشتۀ ابن فقیه همدانی، برگ 190؛ همو، سفرنامه، به کوشش ولادیمیر مینورسکی، ترجمۀ ابوالفضل طباطبایی، تهران، فرهنگ ایران زمین، 1342ش، صص 64، 126؛ ابوعلی مسکویه، احمد بن محمد، تجاربالامم، به کوشش آمدروز، مصر، شرکة التمدن الصناعیة، 1332- 1337ق / 1914- 1916م، صص 364، 412- 416؛ اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمۀ جواد فلاطوری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349ش، صص 179- 180، 185، 188؛ اقبال، عباس، تاریخ مفصل ایران، تهران، خیام، صص 161- 185؛ بدلیسی، امیر شرف خان، شرفنامه تاریخ مفصل کردستان، به کوشش محمد عباسی، تهران، علمی، 1343ش، صص 39- 41؛ دایرةالمعارف اسلام؛ زامباور، ادوارد ریتر، معجم الانساب و الاسرات الحاکمة، قاهره، ادارة الثقافة، 1951م، صص 321- 327؛ غفاری، احمد، تاریخ جهانآرا، تهران، حافظ، 1343ش، ص 168؛ لین پول، استانلی، طبقات سلاطین اسلام، ترجمۀ عباس اقبال، تهران، مهر، 1316ش، صص 124- 128؛ مجمل التواریخ والقصص، به کوشش ملکالشعرای بهار، تهران 1318ش، صص 393- 401؛ مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، 1336- 1339ش، ص 421؛ مسعودی، علی بن حسین، التنبیه والاشراف، به کوشش عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره، دارالصاوی؛ همو، مروج الذهب، به کوشش محمد یحییالدین عبدالحمید، قاهره، المکتبة التجاریة، 1377ق / 1958م، 2 / 122- 123؛ منینی، احمد ابن علی، الفتح الوهبی فی شرح تاریخ العتبی، بولاق، 1288ق، 1 / 391- 392؛ یاقوت حموی، ابوعبدالله، معجم البلدان، به کوشش فردیناند ووستنفلد، لایپزیک، 1866- 1870م، 3 / 82.